امروز:
مقام معظم رهبری :
رايانه‌ها و ارتباطات اينترنتى و فضاى مجازى و سايبرى فرصت فوق‌العاده‌اى است؛ مبادا اين فرصت ضايع شود

آنچه گذشت، مسئولیت عالمان دینی را در چنین شرایطی دو چندان می کند؛ زیرا وظیفه آنان ایستادگی در برابر خودکامگی افسارگسیخته حاکمان و راهنمایی مردم و پرهیز دادن آنان از گناهان است. در این میان، وقتی عالمان، وظیفه خود را نشناسند و به جای انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر، با حاکمان فاسق و فاسد هم نشین گردند، وضعیت توده مردم از آنچه گذشت، بهتر نخواهد بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: دو گروه از امتم اگر اصلاح شوند، امتم اصلاح پذیرند و اگر آنان فاسد شوند، امتم نیز (به پیروی از آنان) فاسد گردند. آنان عالمان و حاکمان هستند.1 بنابراین، فساد و تباهی مردم در عصر اموی بیش از آنکه متأثر از حاکمان باشد، از عالمانی تأثیر می پذیرفت که به دربار حاکمان جور روی آوردند و توجیه گر اعمال زشت آنان شدند. ابوعامر شعبی به خدمت حاکمان فاسقی، مانند عبدالملک بن مروان و حجاج در آمد و توجیه گر کردار زشت آنان شد.2 محمد بن مسلم بن شهاب زهری نیز از عالمان دربار عبدالملک و پسرش بود3 و دین خود را به دنیای حاکمان جور فروخت. ابوحازم که یکی از یاران و اصحاب پیامبر بود، در حضور سلیمان بن عبدالملک خطاب به زهری چنین گفت:


برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


از آنجا که گفته اند: «الناس علی دین ملوکهم»؛ مردم در دین باوری و بی دینی تابع حاکمانند.1 وضعیت دین داری مردم آن عصر بهتر از حاکمان نبود. بررسی وضعیت دین داری مردم در مرکز سرزمین های اسلامی آن روز و محل نزول وحی و نخستین پایگاه دین توحیدی، یعنی مکه و مدینه، بهترین گواه بر وضعیت دین داری مردم در دیگر شهرهای اسلامی آن عصر است. گزارشی که صاحب نظران در تاریخ و ادب عرب ارائه کرده اند، از وضعیت اسف بار فرهنگی آن عصر حکایت دارد. شوقی ضیف، از ادیبان و صاحب نظران معاصر عرب هنگام بررسی شعر و موسیقی در عصر اموی می نویسد: «در بررسی ها از مراکز شعر در این عصر (عصر اموی)، درمی یابیم که تنها در مدینه و مکه، در نتیجه ثروت هایی که حاصل کشورگشایی های لشکریان مسلمان بود، راحت طلبی و خوش گذرانی به مسلمانان روی آورد. موسیقی عربی با موسیقی فارس و روم درهم آمیخت و سبب پدیدار شدن اساسی جدید در آوازها و موسیقی ها گردید و شعرها نیز بر اساس همان تنظیم شد. انگار دو شهر بزرگ حجاز (یعنی مکه و مدینه) برای غنا و موسیقی بنا نهاده شده اند؛ به گونه ای که حتی زنان نیز برای شنیدن آوازهای زنان و مردان آوازخوان، مجالسی ترتیب می دادند که در کتاب الاغانی (ابوالفرج اصفهانی) گزارش های زیادی در این باره آمده است».2 ازاین رو، شایسته است برای تبیین بیشتر کلام شوقی ضیف، به یک مورد از گزارش های ابوالفرج اصفهانی پرداخته شود. وی در شرح حال زنی آوازخوان به نام جمیله که مربی بسیاری از مردان و زنان آوازخوان عصر خود بوده است، می نویسد: «جمیله آهنگ حج کرده بود. بسیاری از آوازخوانان مشهور مدینه همچون: هیت، طویس، دلال، بُرد الفواد، نومة الضحی، فند، رحمة و هبة الله و گروهی از بزرگان به همراه زنان و نوکرانشان وی را بدرقه کردند. سیاط (یکی از آوازخوانان همراه) می گوید: وقتی جمیله حرکت کرد، پنجاه کنیز ترانه خوان به دستور اربابان خود سوار بر شتر شده، برای همراهی با جمیله حرکت کردند... یونس (یکی دیگر از آوازخوانان) می گوید: افزون بر این افراد، سی تن دیگر از آوازخوانان نیز برای رفتن به حج [با او] همراه گشتند. این افراد که انواع و اقسام لباس های ظریف و عجیب و رنگارنگ بر تن داشتند، از مدینه رهسپار شدند. آنان چنان منظره جالب توجهی داشتند که مردم مدینه می گفتند ما چنین جمعی از مسافران نیکومنظر و باملاحت به خود ندیده ایم. وقتی این گروه به مکه نزدیک شدند، از سوی شماری از مردم و آوازخوانان و شاعران آنجا همچون: سریج و غُرییفی و ابن محرز و گروهی از قبیله هذیل استقبال شدند. جمیله در حالی وارد مکه شد که همه آوازخوانان مشهور با وی همراهی می کردند و جوانان مکه، از زن و مرد برای دیدن آنان از خانه ها بیرون آمدند. پس از اتمام حج نیز نزد جمیله و همراهانش آمدند و از آنان خواستند برای ایشان مجلسی برای گفت وگو و آواز ترتیب دهند، ولی وی نپذیرفت. عمر بن ابی ربیعه (شاعر غزل سرای متوفا به سال 93 ه . ق) به مردم گفت: هر که خواهان و دوست دار شنیدن آواز است، با اینان به سوی مدینه بیرون رود که من نیز با آنان خواهم رفت. ازاین رو، بسیاری با آنان به سوی مدینه حرکت کردند و در آنجا مورد استقبال ساکنان و اشراف مدینه از زن و مرد روبه رو شدند. بقیه مردم نیز جلو خانه خود جمع شدند و در انتظار گروهی که باز می گشتند، به تماشا نشستند».3 ابوالفرج اصفهانی آن گاه به بیان جزئیات مجالس آوازه خوانی جمیله برای تازه واردان و کسانی که به استقبالش آمده بودند، می پردازد. آنچه وی می گوید، گویای وضعیت فرهنگی و دینی حاکم بر دو شهر مهم جهان اسلام و دیگر شهرهای اسلامی است.



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


وی پس از عبدالملک به حکومت رسید که در خباثت کمتر از نیاکانش نبود. خلاصه کلام سیوطی درباره او این است که ولید بسیار ستمگر بود. سپس از عمر بن عبدالعزیز که خود از مروانیان بود، نقل می کند که گفت: «به خدا سوگند، ولید در شام، حجاج در عراق و عثمان بن حباره در حجاز و قرة بن شریک در مصر، زمین را از ستم پر کرده اند».1



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


وی به مدت بیست سال به حکومت ظالمانه خود ادامه داد. تاریخ نگاران، جنایت های وی را به تفصیل بیان کرده اند. برای پی بردن به برخی از جنایت های وی، کافی است به کلام جلال الدین سیوطی شافعی که از محدثان بنام اهل سنت است، اشاره کرد. وی می نویسد: «او کسی است که پیش از رسیدن به حکومت، تظاهر به زهد و عبادت می کرد، ولی همین که به وی خبر دادند جانشین پدر شده است، در حالی که مشغول تلاوت قرآن بود، آن را کنار نهاد و گفت: «این آخرین دیدار ماست». او نخستین خلیفه ای است که بخل ورزید. او نخستین کسی بود که در اسلام حیله و مکر کرد. او نخستین خلیفه ای بود که از سخن گفتن مردم، نزد خلفا جلوگیری کرد. او نخستین کسی بود که از امر به معروف بازداشت و جلو آن را گرفت و سرانجام، وی نخستین کسی بود که مردم را برده و غلام پادشاه نامید».1 سیوطی در ادامه می نویسد: «اگر از زشت کاری های عبدالملک جز حاکمیت بخشیدن به حجاج بن یوسف بر گُرده مسلمانان نبود، کفایت می کرد؛ زیرا حجاج (عامل عبدالملک کسی بود که) صحابه پیامبر را خوار کرد و بر آنان شلاق زد و برخی را زندانی کرد و به برخی ناسزا گفت. او آن قدر از صحابه و تابعین کشت که به شمار نمی آید، تا چه برسد به غیر آنان. وی همان کسی است که بر گردن انس بن مالک و افراد دیگری از صحابه طناب انداخت تا آنان را خوار سازد. خدا بر او ترحم نکند و او را نبخشاید».2 جنایت های حجاج چنان زشت و ننگین است که حتی شخصی همچون شمس الدین ذهبی که در به کار بردن برخی الفاظ درباره تابعین خودداری می ورزید، درباره او می نویسد: خداوند حجاج را در سال 95 در کهن سالی هلاک کرد. وی بسیار ستمگر، دشمن اهل بیت، خبیث و بسیار خون ریز بود.3



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


وی فرزند حکم بن ابی العاص بود که به دستو پیامبر از مدینه به طایف تبعید شده بود و تا زمانی که دو خلیفه اول زنده بودند، اجازه بازگشت به شهر مدینه را نداشت. سرانجام عثمان، وی را به مدینه بازگرداند و مورد احترام قرار داد و دو دختر خود را به دو پسر حکم داد. شمس الدین ذهبی شافعی، برخی از کارهای مروان را چنین برمی شمرد: «وی کاتب پسرعمویش، عثمان (خلیفه سوم) بود و مهر حکومت در دستان وی بود، حال آنکه خیانت کرد و با این کار خود، مردم را علیه عثمان شوراند (تا عثمان کشته شد)، ولی خودش نجات یافت و با طلحه و زبیر (بهانه) طلب خون عثمان کرد. او در روز جنگ جمل، طلحه را کشت و باز نجات یافت. پس از آن (در زمان معاویه) حاکم مدینه شد. وی هر جمعه مردی (علی علیه السلام) را لعن می کرد. روزی به حسن بن علی و حسین بن علی علیهماالسلام گفت: شما اهل بیت ملعون هستید. حسن بن علی به وی پاسخ داد: مثل تویی چنین می گوید و حال آنکه پیامبر، پدرت را به هنگامی که تو در صلب او بودی، لعن کرد».1 او با چنین پرونده ننگینی جز چندین ماه بر مردم حکومت نکرد، ولی پس از وی، چهار تن از فرزندانش بر مردم حکومت کردند که در خباثت کمتر از وی نبودند. دو تن از آنان معاصر امام سجاد علیه السلام بودند که به برخی از رفتارهای آنان اشاره ای گذرا می کنیم.



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


وی در سال شصت هجری به حکومت رسید. افزون بر همه کارهای ناشایستی که در کارنامه وی ثبت بود، در مدت چهار سال حکومتش، سه جنایت هولناک انجام داد که هیچ یک از خلفای پیش و پس از او چنین جسارتی نکرده بودند. وی در سال اول حکومتش، امام حسین علیه السلام را که سید جوانان بهشت بود،1 با خاندان و یارانش به شهادت رساند و زنان و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را در اسارت از کوفه به دمشق برد. آن گاه که خاندان پیامبر را در برابرش دید، از روی کبر و غرور، آشکارا منکر وحی و رسالت شد و گفت: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلَ2 (بنی)هاشم با حکومت بازی کردند، وگرنه خبری (از غیب) نیامد و وحی ای نازل نشده بود. او در سال سوم حکومتش، دستور حمله به شهر مدینه را صادر کرد. در نتیجه، شمار زیادی از اصحاب پیامبر را به خاک و خون کشید و جنایت هایی کرد که زبان از گفتنش عاجز است؛ آن گونه که پس از مدت زمانی، چندین هزار فرزند نامشروع در این شهر مقدس به دنیا آمد. در همان سال، برای سرکوبی شورش ابن زبیر، خانه کعبه را در هم کوبید.



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


به منظور فهم رویکرد آن حضرت به مسئولیت های اجتماع و مانع های پیش رو، می بایست به اجتماع آن روزگار نظری انداخت تا نوع واکنش های آن حضرت به خوبی شناخته و تحلیل شود. آنچه به طور خلاصه درباره حاکمان آن عصر می توان گفت، این است که آنان مصداق این گفته خداوند بودند که می فرماید:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ. (مریم: 59)
پس از خود، جانشینانی و فرزندانی به جای گذاردند که نماز را تباه و از شهوت ها پیروی کردند.
اینان همان تابعان بودند که جانشین صحابه رسول خدا به شمار می آمدند. در چنین جامعه ای، امام علی بن الحسین علیه السلام با مشکل های مهمی روبه رو بود:
1. مظلومیت خاندان پیامبر و پیروان آنان و دور شدن از عرصه اجتماعی؛
2. ستم حاکمان نامشروع بر مردم؛
3. بخل حاکمان به مردم و افزایش فقر و فلاکت توده مردم؛
4. نزدیکی عالمان به حاکمان ستمگر و فراموش کردن مسئولیت های اجتماعی خود در امر به معروف و نهی از منکر؛
5. ناآشنایی مردم با آموزه های دینی و در نتیجه، دور افتادن از آموزه های اسلامی و مکارم انسانی؛
6 . ترویج لاابالی گری و بی اعتنایی به حدود الهی در میان حاکمان و توده مردم؛
7. توجیه عقیدتی و دینی رفتارهای انحرافی یاد شده از سوی عالمان بی دین؛
8 . شورش های پیاپی و پراکندگی جامعه اسلامی.
هر یک از این مشکل ها، رویکرد متناسب خود را می طلبید و می بایست با درایت و از سر احساس مسئولیت با آنها برخورد می شد. برای پی بردن به منشأ این معضل به سه طبقه اجتماعی مؤثر و موجود آن زمان، یعنی حاکمان، عالمان و توده مردم و سرانجام، وضعیت خود اهل بیت در میان آنان نظری هر چند گذرا بیفکنیم.    


برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


پاسداشت حقوق خانواده در دیدگاه امام سجاد علیه السلام اهمیت بسیار زیادی دارد. در رساله حقوق که از آن حضرت به یادگار مانده و در آن، حقوق متقابل افراد نسبت به هم بیان شده، بخشی به خانواده اختصاص یافته است. در این رساله، از حقوق شوهر نسبت به همسر و حقوق متقابل وی و نیز از حقوق پدر و مادر نسبت به فرزند و حق فرزند در مقابل پدر و مادر، به تفصیل مطالبی آمده است. افزون بر آن، در سخنان حکیمانه دیگری از حقوق دیگر اقوام سخن به میان آورده است. امام در یکی از سخنان زیبای خود به فرزندش، درباره حقوق متقابل خود و فرزندش چنین می فرماید: ای فرزند! آگاه باش که خداوند انجام کاری را بر عهده تو نگذاشته و بدان توصیه نکرده است که برایم (که پدر تو هستم) انجام دهی و وظیفه تو باشد و مرا (در مقابل تو) معاف کرده باشد، (بلکه من هم در مقابل تو همین را وظیفه دارم). پس بدان که بهترین پدران، پدری است که در دوست داشتن فرزند خود تفریط نکند و بهترین فرزند نیز آن فرزندی است که کوتاهی در انجام وظیفه در مقابل پدر، وی را به عاق والدین و تباه ساختن حق وی نکشاند.1 این کلام حضرت دو پیام دارد: نخست اینکه رابطه صمیمی پدر و فرزند را به همگان آموخت و دوم اینکه حقوق متقابل پدر و فرزند را بیان فرمود. امام در کلامی دیگر، در کنار توصیه هایی که به فرزندش برای برگزیدن دوستان شایسته دارد، درباره اهمیت حق خویشاوندان چنین می گوید: ای فرزندم! از هم نشینی با کسی که از خویشان خود بریده است، بپرهیز؛ زیرا در سه جای قرآن وی را مورد لعن الهی یافتم. آنجا که می فرماید: «آیا جز این انتظار می رود که در روی زمین فساد می کنند و پیوند خویشاوندی شان را می برند. آنها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته است». (محمد: 22 و 23) همچنین در سوره رعد می فرماید: «آنان که عهد الهی را پس از برقراری آن می شکنند و پیوندهایی را که خدا دستور برقراری آن را داده است، می برند و روی زمین فساد می کنند. لعنت برای آنهاست و برای آنان سرای بدی (در آخرت) است». (رعد: 25) نیز می فرماید: «(فاسقان) کسانی (هستند) که پیمان خدا را پس از برقراری آن می شکنند و پیوندهایی را که خدا دستور داده است برقرار سازند، می برند و در زمین فساد می کنند. اینها زیان کارند».2 (بقره: 27) به خاطر همین پای بندی به اصل روابط خانوادگی، چه بسا خویشان آن حضرت در حقش ستم روا می داشتند، ولی ایشان از روی کرامت و بزرگواری در مقابل آنان، از خودگذشتگی نشان می داد و با آنان قطع رحم نمی کرد. برخی از سیره نگاران نوشته اند: «میان حسن بن حسن (پسر عموی امام) و علی بن الحسین علیه السلام کدورتی وجود داشت. روزی علی بن الحسین علیه السلام با یارانش در مسجد نشسته بود که حسن نزد وی آمد و چیزی (از ناسزاگویی) را نسبت به او فرو نگذاشت و هر آنچه خواست، گفت. آن گاه به خانه اش بازگشت، در حالی که علی بن الحسین همچنان ساکت بود (و چیزی نگفت و واکنشی نشان نداد). شب هنگام به در خانه حسن بن حسن رفت، در را کوبید تا حسن بیرون آمد. آن گاه علی بن الحسین علیه السلام به وی چنین فرمود: «ای برادرم! اگر در آنچه گفته ای، راست گو بوده ای و من واقعا چنانم که تو می پنداری، از خداوند می خواهم مرا ببخشاید و اگر در آنچه گفته ای، دروغ گو بوده ای، از خدا می خواهم تو را ببخشاید. والسلام علیکم». آن گاه بازگشت. پس از این برخورد، علی بن الحسین علیه السلام، حسن (پسرعمویش) به خود آمد و در پی او دوید و در حال گریه چنین گفت: از این پس، در اموری که تو خوش نداری، سخنی نخواهم گفت. علی بن الحسین علیه السلامنیز گفت: تو را در آنچه نسبت به من گفته ای، حلال کردم».3



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


جوان مردی از جمله خصلت های برجسته ای است که خداوند در قرآن، پیامبر خود را به آراستگی خود به آن فرا خوانده است: اِدْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ. (مؤمنون: 96) بدی را به بهترین راه و روش دفع کن. ما به آنچه توصیف می کنند، آگاه تریم. پیامبر و اهل بیت او نیز الگوی جوان مردان بوده اند و رسم جوان مردی آنان در تاریخ ثبت است. داستان جوان مردی علی علیه السلام در جنگ های مختلف به ویژه در جنگ خندق در مقابل عمروبن عبدود زبانزد خاص و عام است تا جایی که جبرئیل در شأن و منزلت علی علیه السلام از سوی خداوند فرمود: «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار».1 رسم جوان مردی یادگار آن حضرت است. وقتی فرزندش، امام حسن علیه السلام از ایشان درباره فتوت پرسید، در پاسخ فرمود: هِیَ الْعَفوُ عِندَ الْقُدْرَةِ وَ التَّواضُعُ عِندَ الدَّوْلَةِ وَ السَّخاءُ عِندَ الْقِلَّةِ وَ الْعَطِیَّةُ بِغَیْرِ مِنَّةٍ.2 فتوت عبارت است از: عفو و گذشت با وجود قدرت بر انتقام، فروتنی به هنگام مقام، سخا به وقت تنگ دستی و بخشش، بی منت مال. چنین خصال نیکویی زیبنده انسان های بزرگ و صاحب کرامت است و علی بن الحسین علیه السلام نیز یکی از این بزرگان است. گذشت و فروتنی و بخشش بی منت امام، گویای صدق این مدعاست. نوشته اند: هشام بن اسماعیل، هنگامی که از سوی عبدالملک بن مروان، حاکم شهر مدینه بود، همواره به علی بن الحسین علیه السلامو خاندانش آزار می رساند. افزون بر آن، بالای منبر می رفت و به علی بن ابی طالب علیه السلامدشنام می داد.3 پس از آنکه ولید بن عبدالملک به جای پدرش نشست، هشام را برکنار کرد و دستور داد تا برای رسیدگی به جرایم وی به پا نگه داشته شود. خود هشام بن اسماعیل می گوید: با خود گفتم به خدا سوگند کسی بیش از علی بن الحسین علیه السلاماز من شکایت نخواهد کرد و چون مرد صالح و درست کاری است، گفته هایش پذیرفته می شود.4 برخلاف انتظار، امام چنین نکرد. حال به رفتار جوان مردانه آن حضرت از زبان فرزندش، عبدالله بن علی علیه السلاماشاره می کنیم: «وقتی هشام برکنار شد، پدرم ما را برحذر داشت از اینکه کلام زشتی که خوشایند نیست، به هشام بگوییم. بدین جهت، همه ما را جمع کرد و فرمود: این مرد از کار برکنار شده و برای پاسخ گویی به عملکردش نسبت به مردم نگه داشته شده است. کسی از شما حق ندارد متعرض وی گردد. من گفتم: پدر جان! برای چه و حال آنکه به خدا سوگند، رفتار او با ما خیلی زشت و ناپسند بود و ما منتظر چنین روزی بودیم (تا از وی انتقام بگیریم). پدرم فرمود: پسرم او را به خدا واگذار (تا هر آنچه صلاح می داند با وی کند). از همین رو، هیچ یک از فرزندان علی بن الحسین علیه السلام حتی با یک حرف متعرض وی نگردید».5 نه تنها امام سجاد علیه السلام از تعرض به وی و شکایت از او مانع شد، بلکه بنا به گفته معمر، روزی علی بن الحسین علیه السلام نزد هشام رفت و به او گفت: به وسیله ما برای هر کسی که خواستی، کمک بخواه (تا از وی برایت رضایت بخواهیم). ـ با اینکه وی در زمان حکومت خود رفتارهای ناشایستی با خاندان پیامبر داشت ـ هشام (در مقابل این رفتار شرمسار شد و) گفت: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ خداوند بهتر می داند که رسالتش را در کدام خاندان قرار دهد».6 (انعام: 124) در ماجرای قیام مردم مدینه که به واقعه «حرّه» و «اقم» معروف است، جوان مردی امام مشاهده می شود. بنا بر نوشته های تاریخی، پس از شهادت امام حسین علیه السلامبه دست بنی امیه و بازگشت خاندان پیامبر به شهر مدینه و افشای جنایت های هولناک سپاهیان شام علیه فرزند و خاندان پیامبر، مردم برآشفتند و بنای ناسازگاری گذاشتند. یزید برای تبرئه خود از قتل امام حسین علیه السلامبه حیله هایی متوسل شد و در گام نخست، حاکم پیشین مدینه، یعنی ولید بن عتبه را از حکومت برکنار و عثمان بن محمد بن ابوسفیان را جانشین وی کرد. حاکم جدید بنای خوش رفتاری را با مردم گذاشت و برای نشان دادن حسن نیت خود، برخی از بزرگان مدینه، همچون: عبدالله بن حنظله، غسیل الملائکة، منذر بن زبیر و عبدالله بن ابوعمرو بن خوض را نزد یزید به شام فرستاد تا مورد تکریم یزید قرار گیرند. سپس با هدایایی که می گیرند، به مدینه بازگردند و مردم را آرام کنند، ولی نتیجه این سفر برخلاف انتظار بنی امیه شد. آنان وقتی بازگشتند، به مردم خبر دادند: به خدا سوگند، ما (از نزد یزید) خارج نشدیم، مگر اینکه در هراس بودیم که مبادا (به خاطر گناهان او) از آسمان تیر عذاب بر ما ببارد؛ زیرا او مردی است که با زنان شوهردار و دختران و خواهرانش نکاح می کند و شراب می نوشد و نماز نیز نمی خواند.7 وقتی مردم سخن عبدالله و دیگران را شنیدند، یک پارچه قیام کردند و حاکم مدینه و تمامی بنی امیه را از شهر بیرون کردند. از جمله آنان مروان بود که با همه دشمنی ها که به خاندان پیامبر روا داشته بود، به علی بن الحسین علیه السلام پناهنده شد. وی همسر خود و دیگر اقوامش را در پناه آن حضرت قرار داد و خود به سوی شام گریخت. علی بن الحسین علیه السلام نیز با جوان مردی به همه آنان پناه داد. این در حالی بود که وقتی مروان نزد عبدالله بن عمر رفت و از وی درخواست پناهندگی کرد، عبدالله نپذیرفت.8



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


یکی از کارهای اساسی که پیامبر اسلام بدان اهتمام ورزید و مسلمانان را بر اساس آن تربیت کرد، برچیدن فخرفروشی های قومی و قبیله ای و نژادی یا زبانی، از جزیره العرب بود. چنین کار مهمی با فرموده خدای تعالی آغاز گشت که فرمود: یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ. (حجرات: 13) ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بی گمان، گرامی ترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست. بر اساس این معیار، نخستین کسانی که دعوت حیات بخش پیامبر را لبیک گفتند، قشرهای محرومی بودند که نزد قریش، افراد بی ارزش تلقی می شدند. پیامبر خدا به منظور عمل به این آموزه قرآنی، صفیه دختر حُیی بن اخطب را که اسیر وی بود، آزاد کرد و آن گاه با او ازدواج کرد. آن حضرت، دختر عمه اش، زینب را نیز که از اشراف زاده های قریش بود، به ازدواج غلام آزادشده اش، زید بن حارثه درآورد1 و فخرفروشی های موهوم را زیر پا نهاد. امام سجاد علیه السلام که تربیت یافته مکتب قرآن و از سلاله پاک پیامبر بود، تنها معیار فضیلت و برتری انسان ها را شخصیت انسانی و فضایل اخلاقی آنان می دانست. امام برای احیای چنین ارزش هایی، اعتراض نابخردان را به جان می خرید و گاه به این اعتراض ها پاسخ می داد و معیار برتری را برای اعتراض کنندگان یادآور می شد. بدین جهت، گاه به آیات الهی و گاه به سیره و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله اشاره می کرد تا مردم ارزش های اصیل را پاس بدارند و از فخرفروشی های جاهلی دست بردارند. تاریخ نگاران، نمونه های فراوانی از این نوع برخورد را بیان کرده اند. ابن عساکر شافعی در تاریخ خود و نیز برخی دیگر نوشته اند که علی بن الحسین علیه السلام، دخترش را به ازدواج غلامش درآورد و کنیزی داشت که او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج کرد. وقتی این خبر به عبدالملک بن مروان (خلیفه وقت) رسید، نامه ای به علی بن الحسین نوشت و بر این کار وی خرده گرفت، ولی آن حضرت در پاسخ نوشت: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ به یقین برای شما در (رفتار) رسول خدا صلی الله علیه و آلهالگویی نیکوست». (احزاب: 21) در چنین محیطی که غلامان و بردگان را هیچ می انگاشتند، حضرت با آنان همچون فرزند خود رفتار می کرد. «روزی علی بن الحسین علیه السلام دو بار غلامش را صدا کرد، ولی از نوکر خود پاسخی نشنید. برای بار سوم صدایش کرد و نوکر پاسخ حضرتش را داد. علی بن الحسین به او فرمود: ای فرزندم! آیا وقتی صدایت کردم نشنیده بودی؟ گفت: آری، شنیده بودم. امام پرسید: پس چرا پاسخ ندادی؟ غلام گفت: چون از خشمت در امان بودم و نمی ترسیدم (و می دانستم به جهت سرپیچی مرا تنبیه نخواهی کرد) و علی بن الحسین فرمود: سپاس خدای را که نوکرم از من نمی ترسد».2 آن حضرت با چنین سیره و رفتار انسانی توانست در آن محیط آکنده از تبعیض، شمار زیادی از بردگان را تربیت کند و سپس آنان را به اجتماع آن عصر تحویل دهد. در محیطی که بردگان و کنیزان را تنها برای بهره کشی یا آراستن مجالس عیش و عشرت خود می خواستند،3 امام چنان رفتار شرافت مندانه ای با آنان داشت.



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


فروتنی از جمله فضایل اخلاقی است که خدا، رسولش را به رعایت آن مأمور کرده است: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤمِنینَ. (شعراء: 215) بال و پرت را (از روی تواضع) بر پیروان مؤمنت بگستران. پیامبر که مؤدب به ادب الهی و خُلقش قرآنی بود، همواره با وجود عظمت شخصیتش، در برابر مؤمنان فروتن بود. علی بن الحسین علیه السلام نیز چنین بود و در عین جلال و شکوه و عظمتی که در دیدگان مردم داشت، با آنان فروتن بود و می فرمود: «شتران سرخ موی (و گران قیمت)، مرا به اندازه بهره ای که از فروتنی دارم، خوشحال نمی سازد».1 حضرت همواره با بندگان خدا به فروتنی رفتار می کرد و به شخصیت انسانی آنان احترام می گذاشت. با آنکه در خاندان نبوت بزرگ شده و دانش را از پدرش به ارث برده بود، در عین حال برای ارج گذاری به علم و عالمان، گاه در درس آنان حضور می یافت. عبدالرحمن بن اردک می گوید: «علی بن الحسین علیه السلام به مسجد می آمد و مردم را کنار می زد و نزد زید بن اسلم (شاگرد خود) حاضر می شد و در حلقه بحث او می نشست. نافع بن جبیر بن مُطعم به او گفت: خدا تو را ببخشاید. تو سرور مردمانی! آیا این همه راه می پیمایی تا با چنین غلامی هم نشین گردی؟ علی بن الحسین علیه السلامدر پاسخ وی فرمود: علم مطلوب است. ازاین رو، هر جا که باشد، باید طلبید».2 و نیز آمده است که نافع به آن حضرت گفت: «تو قریش را (با همه شرافت و معروفیت) رها کرده و با غلامی از بنی عَدّی (فرزند غلام عمر بن خطاب) هم نشین می گردی».3 حتی به حضرت اعتراض شد که: «چرا با اقوام پست هم نشین می شوی».4 این نوع برخورد که نشانگر فخرفروشی جاهلی بود، نزد آن حضرت نشانه کرامت نبود، بلکه شخصیت هر فردی را نه در نژاد، بلکه در تقوا و دانش وی می جست. اعتراض کنندگان جز بر تفاخر جاهلی پای نمی فشردند و این همان نکته ای است که مالک بن انس، پیشوای مذهب مالکی بدان اشاره دارد: «نافع (اعتراض کننده)به خود می نازید، ولی علی بن الحسین علیه السلام شخصیتی بود که در دین، فضیلت و برتری داشت».5 چنین فروتنی در همه زوایای زندگی آن حضرت حتی در راه رفتن وی نیز نمایان بود، آن گونه که گفته اند: راه رفتن علی بن الحسین علیه السلامهمواره چنین بود که دستان خود را نمی گشود و دستانش از حدود رانش نمی گذشت(با کبر و غرور راه نمی رفت). چنین رفتاری برخاسته از تربیت قرآنی است؛ زیرا قرآن می فرماید: «وَ لا تَمْشِ فِی اْلأَرْضِ مَرَحًا؛ بر روی زمین با تکبر راه مرو». (اسراء: 37)



برچسب‌ها:


تاریخ : [ جمعه 1394/10/11 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای پایگاه قبله اهل سجود محفوظ است.

X