برای آنکه انسان از اظهار نیاز به دیگران خودداری کند، چه راهی باید برود؟ آیا همین که به کار کردن روی آورد، کافی است؛ یعنی دنبال کار و تجارت بودن او را بی نیاز می کند؟ به نظر می رسد این ، کافی نباشد و افرادی در زندگی با وجود کار کردن باز به اظهار نیاز به دیگران ، ( برای نمونه، درخواست وام برای بهتر کردن خانه خود) روی می آورند. پس باید راه دیگری جست . یکی از مؤثرترین راه های بی نیازی از دیگران، قناعت پیشگی است.
در روایت ها و دعاها، معصومان علیه السلام از خداوند می خواهند که در زندگی در درجه «کفاف» باشند. در صحیفه سجادیه درباره قناعت پیشگی گاهی واژه «کفاف » و گاهی «کفایت » آمده است: «(نَعُوذُ بِکَ )... مِنْ فِقْدان ِ الْکَفافِ ؛ (خدایا! به تو پناه می بریم )... از نیافتن روزی به اندازه نیازمندی ».1
امام سجاد علیه السلام برای رهایی از ذلت دَین داشتن به دیگران نیز می فرماید: «وَ أَجِرْنِی مِنه ُ بِوُسْعٍ فاضِلٍ أَوْ کَفافٍ واصِل ٍ؛ (بار خدایا) مرا به توانگری بسیار یا روزی به اندازه حاجت و نیازمندی (همیشه، از ذلّت دَین ) برهان «.2
پیامبر گرامی اسلام نیز از خداوند درخواست می کند: «أَللّهُمَّ اجْعَلْ قُوتَ آلِ مُحَمَّدٍ کَفافًا؛ خدایا! روزی آل محمد را به قدرکفاف قرار ده...».3
در تعریف کفاف گفته اند: «آن چیزی است که زیادتر از حدش نباشد و به قدر حاجت و نیاز باشد، چنان که صاحبش را از طلب و اظهار نیاز به دیگران بازمی دارد».
برچسبها:
واژه خوف1 در لغت به معنای ترس و واهمه آمده است.2 بر اساس همین تعریف لغوی و با توجه به اصطلاح دینی آن، در بینش توحیدی اسلام، خوف حالتی برآمده از شناخت خداست؛ به این لحاظ که خداوند قادر است نعمت های دنیوی را در آینده از ما سلب کند و از نعمت های اخروی محروممان سازد.3
حضرت امام سجاد علیه السلام در دعاهای فراوانی به این حقیقت اشاره کرده است که تمام نعمت های ما از آن خداست و اگر خدا آنها را نمی داد، ما آن نعمت ها را نداشتیم. از جمله شناخت های فطری انسان که در صحیفه سجادیه به آن اشاره شده، معرف این حقیقت است که خداوند می تواند همه نعمت هایی را که در این دنیا به ما داده است ـ مانند: عمر، سلامتی، دوستان، آشنایان، اولاد، اموال و... ـ از ما بازستاند. باید این موضوع را دریافت که خداوند می تواند انسان را به دوری از بهشت و نعمت هایش و از همه بدتر به دوری از خود و رحمتش دچار سازد.4
گفته شد که دین در تبیین متعلّق واقعی ترس و امید نقش دارد. در ادیان به ویژه اسلام، مسئله «ترس از خدا» از مهم ترین امتیازهای افراد باایمان است و مقام خائفین از مقام های شایسته و مقام پیشوایان و رهبران امت است.5 حضرت امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه بارها به این مسئله اشاره می فرماید و در بیشتر آنها، متعلّق خوف را خدا می داند.
یک ـ بیم از خدا: «مِنْکَ اَخافُ وَ بِکَ اَسْتَغِیثُ؛ از تو می ترسم و از تو فریادرسی می طلبم».6
«قَدْ تَری یا اِلهی فَیْضَ دَمْعِی مِنْ خِیفَتِک؛ ای خدای من! روان شدن اشکم را از ترست می بینی».7
دو ـ بیم از مقام خدا: «وَ اَخِفْنی مَقامَکَ وَ شَوِّقْنی لِقاءَکَ؛ و مرا از مقامت بترسان و برای دیدارت مشتاق ساز».8
سه ـ بیم از لقای خدا: «وَ اَشْرَفْتُ عَلی خَوْفِ لِقائِکَ؛ و بر ترس دیدار تو نزدیک گشته ام».9
چهار ـ بیم از عقاب: «اَلّلهُمَّ ارزُقْنا خَوْفَ عِقابِ الْوَعِید؛ بار خدایا! ترس از کیفر وعده داده شده را روزی ما گردان».10
در صحیفه سجادیه، دعاهای زیاد دیگری مانند: دعای هشتم (پناه بردن به خدا)، دعای دهم (التجا به خدای تعالی)، دعای دوازدهم (اقرار به گناه)، دعای شانزدهم (درخواست بخشش گناهان)، دعای بیست و هشتم (ترس از خدا)، دعای سی و یکم (توبه) وجود دارد که در همه آنها از بیم و امید به خدا برای اصلاح رفتارها یاد شده است.
بنابراین، خوف که یکی از ویژگی های انسان است، نقش مؤثری در اصلاح رفتارهای انسان دارد؛ زیرا اگر این ویژگی در انسان نبود و انسان از چیزی نمی ترسید، غفلت و غرور، انسان را به سرکشی وا می داشت و سبب هلاکت و نابودی انسان می شد. پس خوف به عنوان یکی از مبانی تربیتی صحیفه سجادیه معرفی شده است که موجب خضوع و خشوع در برابر خداوند متعال و گردن نهادن به دستورهای الهی می شود و در اصلاح رفتار انسان نقش مؤثری دارد.
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
شخصی به حضور امام سجاد (ع) آمد، و نسبت به آن حضرت جسارت کرده و سخنان درشت و ناسزا گفت . امام سجاد (ع) سکوت کرد، و هیچ سخنی به او نگفت ، او رفت (با توجه به اینکه آن شخص در یک جریان شخصی نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به کیان دین نبود). امام به همراهانش فرمود: شنیدید که این مرد، با من چگونه برخورد کرد؟ اینک دوست دارم ، با من نزد او برویم تا بنگرید جواب او را چگونه خواهم داد؟. همراهان با امام حرکت کردند، شنیدند که آن حضرت در مسیر راه ، مکرر این آیه را می خواند: والکاظمین الغیظ: از ویژگی های پرهیزکاران این است که ، خشم خود را فرو می برند (آل عمران - 134). همراهان دریافتند که امام با او برخورد شدید نخواهد کرد.
وقتی امام سجاد (ع) به در خانه او رسید، او را صدا زد، او از خانه بیرون آمد، در حالی که تصور می کرد با برخورد شدید امام ، روبرو خواهد شد، برخلاف انتظار شنیدند امام (ع) به او فرمود: برادرم ! اگر آنچه به من گفتی ، در من وجود دارد، از درگاه خدا، طلب آمرزش می کنم ، و اگر در من وجود ندارد، از خدا می خواهم که تو را بیامرزد. آن مرد بین دو چشم امام را بوسید و عرض کرد: آنچه گفتم در وجود تو نیست بلکه من به آن سزاوارترم.
منبع: داستان دوستان
برچسبها:
در جریان عاشورای حسینی و سپس اسارت اهل بیت (ع) از کربلا به کوفه و از کوفه به شام مقرّ سلطنت یزید، از نکات جالب اینکه سخنرانیهای حضرت زینب (ع) و امام سجاد (ع) و عکس العملهای حماسی و معقول اهل بیت (ع) موجب شد که زمینه سوءظن شدید مردم شام بر ضد حکومت ظالمانه یزید، و شورش برای براندازی این حکومت ننگین به وجود آید. کار به جائی رسید که یزید همانکسی که در آغاز بخاطر قتل حسین (ع) شراب می خورد و عربده می کشید، اظهار پشیمانی کرده و رسما می گفت : ابن مرجانه (عبیدالله بن زیاد) باعث فاجعه عاشورا است ، نه من ، خدا ابن مرجانه را لعنت کند، من چنین دستوری به او نداده بودم .... و از آن پس یزید برای سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، دستور داد ماءمورین ، با اسیران اهل بیت رفتار نیک داشته باشند و خودش نیز در ظاهر با آنها برخورد نیک داشت ، او می خواست با این ترفندها، خشم مردم را فرو نشاند، و موضوع را لوث کرده و عادی نشان دهد. اما حضرت زینب (ع) و امام سجاد (ع) پیام رسانان خون پاک شهیدان ، هشیار بودند، وقتی یزید به آنها گفت : شما صاحب اختیارید که در شام بمانید یا به مدینه بروید، آنها گفتند: ما نخست می خواهیم به ما اجازه دهید در شام ، برای شهدای عزیزمان ، سوگواری کنیم ، یزید اجازه داد، اهل بیت لباسهای سیاه پوشیدند و هفت روز در شام ، اقامه عزاداری کردند، قریش و بنی هاشم و بعضی دیگر در این مجلس شرکت می نمودند، و همین عزاداری و نوحه سرائی ، یک عامل دیگر برای بیداری هر چه بیشتر مردم بود و دسیسه های یزید را در مورد سرپوش گذاشتن بر جنایت خود، افشا می کرد.
یزید، برای اینکه باز با ترفند دیگری ، مردم را نسبت به خود خوشبین کند، هنگام خروج اهل بیت (ع) از شام به سوی مدینه ، دستور داد، محملها را با پارچه های زربفت و فاخر، آراستند و خواست وارثان عاشورا را با زرق و برق (همچون یک کاروان سلطنتی) روانه مدینه کند، تا دلسوزی و رقّت و احساسات مردم نسبت به خاندان پیامبر (ص) و در نتیجه بدبینی آنها به حکومت ننگین یزید، کاملا برطرف گردد. اما این ترفند نیز با پیشنهاد حضرت زینب (ع) خنثی گردید، آنحضرت این پیشنهاد را رد کرد و فرمود: ما عزادار هستیم و محملها را سیاه پوش کنید حتی یزید شخصا نزد اهل بیت (ع) آمد و عذرخواهی کرد، و اموالی برای مخارج آنها حاضر کرد و گفت : اینها عوض آنچه به شما از مصائب رسیده . حضرت ام کلثوم (ع) فرمود: ای یزید چقدر حیاء تو اندک است ، برادران و اهل بیت مرا کشته ای ، که جمیع دنیا ارزش یک موی آنها را ندارد، اینک می گوئی اینها عوض آنچه من کرده ام !!. به این ترتیب نیرنگهای یزید، یکی پس از دیگری خنثی شد و نقشه های موزیانه او نقش بر آب گردید، و تا آنجا که ممکن بود، اسیران کربلا، نسبت به ظالم ، نه تنها انعطاف نشان ندادند بلکه در هر فرصتی به افشاگری بر ضد او پرداختند.
برچسبها:
عبادت امام سجاد(علیه السلام)اززبان امام صادق(علیه السلام)
1- روزى امام صادق (علیه السلام) از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذکرى به میان آورد و او را تعریف کرد و فرمود: به خدا قسم على بن ابیطالب لقمه حرامى در دنیا نخورد تا از دنیا رفت. و هیچ وقت دو کار براى او پیش نیامد که خدا از آنها راضى بود مگر آن که سختترین آن دو را انتخاب نمود.
و هیچ گرفتارى براى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش نیامد مگر آنکه براى رفع آن، على بن ابیطالب را خواست زیرا که به او اعتماد داشت .
و هیچ کس از این امت طاقت عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیاورد مگر على بن ابیطالب (علیه السلام)، و آنگاه که کارى انجام مىداد خود را میان بهشت و جهنم مىدید، ثواب خدا را امید داشت و از عقابش مىترسید.
هزار بنده آزاد کرد که در آزادى آنها رضاى خدا را مىخواست و همه آنها را با زحمت دست و عرق پیشانى خریده بود.
او به خانواده خویش روغن زیتون، سرکه و خرمان مى داد (و خود نان جو مىخورد).
لباسش جز از کرباس نبود و اگر آستینش بلند بود، قیچى مىخواست و اضافه آن را مىبرید، از فرزندان و خانوادهاش در لباس و فقه على بن الحسین از همه به او شبیهتر بود.
روزى ابو جعفر امام باقر (علیه السلام)، پسرش وارد محضر او شد، دید از عبادت به حالى رسیده که کسى به حال او نرسیده است، رنگش از کثرت بیدارى زرد شده، چشمانش از کثرت گریه جراحت سفیدى درآورده، پیشانیش از کثرت سجده مجروح گشته، بینیش از کثرت سجده پینه بسته و ساقها و پاهایش از کثرت ایستادن در نماز ورم کرده بود.
ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: از دیدن حالش خوددارى نتوانسته و به گریه افتادم ، دیدم او به فکر فرو رفته است، بعد از کمى به من متوجه شد و فرمود: پسر عزیزم بعضى از آن جزوهها را که عبادت جدّت على بن ابیطالب در آنها نوشته شده بود به من بده آنها را به محضرش آوردم مقدار کمى خواند، بعد به حالت ناراحتى به زمین گذاشت و فرمود: «من یَقْوى على عبادة علىّ (علیه السلام)» کى مىتواند مانند على بن ابیطالب عبادت و تهجد داشته باشد .
برچسبها:
امام سجاد(علیه السلام) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان وسجده بود، مجاهد بزرگ فى سبیل الله بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه ومعرفتبود، تواضع ویژهاى داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابهتخاصى داشت،داراى حلم و بردبارى و سعه صدر مخصوصى بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات انسانى و ارزشهاى والاى معنوى، و زیبنده این شعر معروف بود که:
رخ زیبا ید بیضا دم عیسى دارى آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى
در این گفتار برآنیم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگى اشاره کنیم، بهاین امید که درسهاى سودمند زندگى سالم و سازنده را از شیوه زندگى درخشان آنبزرگمرد فضایل بیاموزیم:
زینت پرستش کنندگان الهى
آن حضرت با عنوان زینالعابدین و سجاد خوانده مىشود،چرا که او قبل از هر چیز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجدههاى طولانى او، هربیننده را به سوى خدا و پرستش خدا جذب مىکرد.
خداوند در حدیث لوح که آن نامهاى از سوى خدا به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است او راچنین معرفى کرده است: «سید العابدین و زین اولیائى الماضین; او آقاى عبادتکنندگان و زینت اولیاى پیشین من است.» یوسف بن اسباط مىگوید، پدرم گفت:
نیمههاى شب به مسجد رفتم، جوانى را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین باخدا راز و نیاز مىکرد: «سجد وجهى متعفرا فىالتراب لخالقى و حق له; صورتم خاکآلود، براى آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.» به محضرش رفتم،دریافتم امام سجاد(علیه السلام) است، صبر کردم تا هوا روشن شد، به نزد ایشان رفتم و عرضکردم: «اى فرزند پیامبر! چرا آن همه به خود زحمت مىدهى با این که خداوند تورا برترى بخشیده و تو در پیشگاه خدا مقام بسیار ارجمندى دارى؟» او با شنیدناین سخن منقلب شده و گریه کرد و فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
برچسبها:
قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت ، همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه ، در یکی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود، در لحظه اول او را شناخت . با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟ - نه ، او را نمی شناسیم ، این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد، مردی صالح و متقی و پرهیزگار است . ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد. معلوم است که نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند. مگر این شخص کیست ؟ این ، علی بن الحسین زین العابدین است .
جمعیت آشفته بپا خاستند و خواستند برای معذرت ، دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گِله گفتند: این چه کاری بود که شما با ما کردید؟!ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم . امام :من عمدا شما را که مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب کردم ؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم ، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند، نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم ، از اینرو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نایل شوم.
منبع: داستان راستان
برچسبها: