برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
در شهر مدینه مردی پست و فرومایه زندگی می کرد که کارش هرزه گویی و خنداندن مردم بود رفتار علی بن حسین(ع) او را به تنگ آورده بود چرا که مرد نتوانسته بود با هرزه گوییهای خود او را بخنداند.
یک روز که حضرت زین العابدین(ع) به همراه دو تن از خدمتگزارانش از جایی عبور می کرد، مرد فرصتی به دست آورد و عبای آن حضرت را از دوش مبارکش کشید و فرار کرد؛ اما امام هیچ اعتنایی به او و رفتارش نکرد.
عده ای از مردم و یاران امام او را تعقیب کردند و عبای ایشان را از او گرفتند.
امام(ع) پرسیدند: این مرد کیست؟ گفتند: «او مردی هرزه گو است که مردم مدینه را می خنداند.»
امام فرمودند: «به او بگویید خداوند روزی را خواهد رساند که مسخره کنندگان زیانکار خواهند شد.1
پاسخ امام
آفتاب سرش را داغ کرده است و دانه های درشت عرق از چهره سبزه اش می ریزد. چشمان درشتش از شدت خشم و گرما سرخ شده است.
باد گرمی می وزد و دامن دشداشه در پایهاش می پیچد، اما او قدمهایش را تندتر بر می دارد و به سوی مسجد پیش می رود.
به درِ مسجد می رسد. با نگاهی حریصانه درون مسجد را جستجو می کند. نماز عصر به پایان رسیده است. امام سجاد(ع) با عده ای از یاران خود سرگرم گفتگو است؛ ابروان سیاه و کلفت مرد به هم گره می خورد.
برچسبها:
برچسبها: