امروز:
مقام معظم رهبری :
رايانه‌ها و ارتباطات اينترنتى و فضاى مجازى و سايبرى فرصت فوق‌العاده‌اى است؛ مبادا اين فرصت ضايع شود

هم او که پرنده ترین فرزند نسل آدم بود. او که مناجات عاشقانه اش ستاره ی نورانی کوچه های تاریک مردمی بود که او را داغدار پدر بزرگوارش ساختند و غم بی پایان کربلا را بر دل مبارک او نهادند.

او واژه ی انفاق را به قاموس اعراب جاهلی بازگرداند. اعرابی که جامه ی دنیاگرایی بر تن کرده بودند و سرمه ی غفلت بر دیدگان خود کشیده بودند. در این روزگار غربت قرآن و معنویت طلوع کرد و به سان ابری بر این جامه ی قحطی زده و خشک سال معنویّت بارید. و با گفتارش آینه ای شد تا نور حقایق فراموش شده ی قرآن را ـ که می رفت تا مهجور بماند ـ در دل ها تاباند و گفتارش چونان بذری شد در دل های مشتاقان و سوخته دلانی که آن ها را به و اسطه ی جامه ی وصله دارشان به چیزی نمی خریدند. ولی او مرهم درد های آنان بود.

 

بینوایان و درماندگان، دردهایشان را بر روی شانه های رنجور و درد کشیده ی او سبک می کردند و او بار سخاوت بر دوش می کشید و دستان نیازمندان را سیراب می کرد.

او بود که لحظه های کرب و بلای عظیم کربلا را در واژه هایش ریخت و عاشورا را با لحظات ناب دعایش در آمیخت. خود بلاکشیده ی صحرای تفتیده ی کرب و بلا بود و عاشورا در برابر دیدگان او متولد شده بود و ذبح عظیم خورشید در همان نقطه ای که او ایستاده بود؛ جریان یافته بود. سال های سال درد و رنج هم نشین زانو به زانوی او بود و در ظهر عاشورا این درد و الم به نهایت خود رسید. ولی او ایستاد به استواری سروهای سر سبزی که سرهای سبزشان بر بالای نیزه ها رفت. نگذاشت تا راز عاشورا در تپّه های داغ و تفتیده ی کربلا بماند و در مجلس یزیدیان فریاد برآورد و به آنان که چشم دلشان را بر حقیقت جاودان آل رسول بسته بودند و کوردلانه، پرچم امویان سیه دل را، بر روی دست گرفته بودند؛ یادآور شد که:


برچسب‌ها: متن و قطعه ادبی


تاریخ : [ چهارشنبه 1394/12/19 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

امام سجاد ( علیه السلام) به تنهایی گام بر می‏داشت . آدم‏های زیادی، در رفت و آمد بودند . در راه امام، جمعی از فقیران جذامی نشسته بودند . هرکس که آن‏ها را می‏دید، زود راهش را کج می‏کرد، تا با آن‏ها برخورد نکند .
جذامی‏ها، گرفته و غمگین دورتا دور هم جمع شده بودند . آن‏ها خاموش بودند و آن‏قدر فقیر، که نان خالی هم گیرشان نیامده بود .
مردم می‏گفتند: «با آن‏ها نباید معامله کرد . به آن‏ها نباید چیزی داد . بیماری آن‏ها خطرناک است .

آن‏ها باید زودتر بمیرند تا مرضشان ریشه‏ کن شود!»

امام سجاد ( علیه السلام) تا جزامی‏ها را دید، فکر فرورفت . آن‏ها با چشمهانی غم‏آلود نگاهش کردند . امام کمی که رد شد، ایستاد و با خودش گفت: «خداوند متکبران را دوست ندارد!»
دیگر حرکت نکرد . احساس می‏کرد اگر به آن‏ها محل نگذارد و پای درد دلشان ننشیند، تکبر کرده است . زود برگشت و به آن‏ها سلام کرد . بعد با خوشرویی کنارشان نشست . آن‏ها با خوشحالی زیاد دور امام نشستند و با نگاهی پر از شوق به او نگریستند .

برای آن‏ها باورش سخت‏بود که مردی کنارشان بنشیند و با آن‏ها حرف بزند . حضرت بعد از کمی صحبت، به آن‏ها گفت: من اکنون روزه هستم!

اما آن‏ها گرسنه بودند و وقت‏خوردن غذا بود . امام روزه مستحبی داشت و نمی‏توانست در آنجا برایشان غذایی فراهم کند .

او فوری برخاست و همگی آن‏ها را به خانه‏ی خود دعوت کرد . آن‏ها با شوق زیاد همراهش راه افتادند و به خانه‏اش رفتند . مردم سر راه از کار امام و دیدن آن‏ها تعجب کرده بودند .

امام به خدمتکار خود دستور داد غذای لذیذ و زیادی برای آن‏ها آماده کند . غذا که آماده شد، امام ظرف‏های پر را یکی یکی جلوی مردان جذامی گذاشت . آن‏ها با لذت و اشتها همه غذاها را

خوردند . دقایقی بعد امام یک کیسه کوچک پر از پول آورد . در میان آن‏ها نشست و در مقابل هرکدام مقداری پول گذاشت .

آن‏ها هیجان زده شدند . امام سجاد ( علیه السلام) با مهربانی از آن‏ها دل‏جویی کرد . بعد از آن‏ها خواست‏باز هم به خانه‏اش بروند .

چندنفر از همسایه‏ها که با تعجب پشت در خانه‏ی امام ایستاده بودند، مشغول حرف زدن شدند .

یکی‏شان گفت: «راستی که‏» علی بن حسین «چه جرئتی دارد؟»

آن دیگری گفت: «آیا نمی‏داند که آن‏ها بیماران مردنی هستند و هیچ فایده‏ای ندارند .»

سومی هم گفت: «خدا به خیر بگذراند . من که از دیدن آن‏ها وحشت می‏کنم!»

اما امام سجاد ( علیه السلام) به چیزی دیگری می‏اندیشید . به دل پاک مردهای جذامی که پر از

حرف بود، پر از غصه و پر از مهربانی ...
_________________________
منبع: فرازهایی برجسته از سیره امامان، ج ۲، ص ۲۰۵
از اصول کافی، ج ۲، ص


برچسب‌ها: متن و قطعه ادبی


تاریخ : [ سه شنبه 1394/12/18 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]


رسول آخرین، آخرین رازهایش را با مردمش در میان گذاشت ؛ راز پایدار ماندن دین واپسین، آخرین نگاه پرعطوفت آسمان به زمین:

ـ این امت پابرجاست و این دین مستحکم؛ مادام که دوازده نفر آن را امامت کنند؛ دوازده امامی که ...

گوش‌ها تیز شد. می‌خواستند آن دوازده نفر را بشناسند... برخی برای آنکه دل‌هایشان به نام آنان قرص شود و جمعی برای آنکه بدانند با چه کسانی در مصاف حق و باطل روبرویند...

ـ دوازده امامی که همه‌شان از قریش‌اند.

***

در نقطه نقطه صحرا، بر هر فراز و فرودی که باد سوزان از رمل‌های عطشناک می‌ساخت، گلی پرپر شده بود... و کمی دورتر،باغبان لاله‌ها، بر بلندای نیزه‌ای خونین، و در طلوعی سرخ، گلستان خزان شده‌اش را تماشا می‌کرد...

در گوشه‌ای دیگر از آن بیابان تب‌زده، خیمه‌ای نیم‌سوخته، شمعی سوزان را پذیرا بود... و پروانه‌ای سراسیمه و مجروح، بر گرد آن می‌چرخید؛ نکند که دژخیمان، آخرین سبب اتصال ارض و سما را نیز پرپر کنند. مصاف حق و باطل می‌رفت که با غروب "آخرین حجت قریشی"، به نفع باطل، برای همیشه پایان پذیرد... اما...

گر نگهدار من آن است که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد


برچسب‌ها: متن و قطعه ادبی


تاریخ : [ يکشنبه 1394/12/16 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب



تمامی حقوق مطالب، برای پایگاه قبله اهل سجود محفوظ است.

X