امروز:
مقام معظم رهبری :
رايانه‌ها و ارتباطات اينترنتى و فضاى مجازى و سايبرى فرصت فوق‌العاده‌اى است؛ مبادا اين فرصت ضايع شود

در مکارم اخلاق امام زین العابدین علیه السلام است

و در آن چند خبر است : اول  در کظم غیظ آن حضرت است :
شیخ مفید و غیره روایت کرده اند که مردى از اهل بیت حضرت امام زین العابدین علیه السلام نزد آن حضرت آمد و به آن جناب ناسزا و دشنام گفت حضرت در جواب او چیزى نفرمود، پس چون آن مرد برفت با اهل مجلس خود، فرمود که شنیدید آنچه را ک این شخص گفت الحال دوست دارم که با من بیایید برویم نزد او تا بشنوید جواب مرا از دشنام او، گفتند مى آییم و ما دوست مى داشتیم که جواب او را مى دادى ، پس حضرت نَعْلَیْن خود را برگرفت و حرکت فرمود و مى خواند:
( وَ الْکاظِمینَ الْغِیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) (9)
رواى گفت : از خواندن آن حضرت این آیه شریفه را دانستم که بد به او نخواهد گفت ، پس آمد تا منزل آن مرد و صدا زد او را و فرمود به او بگویید که على بن الحسین است . چون آن شخص شنید که آن حضرت آمده است بیرون آمد مهیا براى شرّ، و شک نداشت که آمدن آن حضرت براى آن است که مکافات کند بعض ‍ جسارتهاى او را. حضرت چون دید او را فرمود: اى برادر! تو آمدى نزد من و به من چنین و چنین گفتى ، پس هرگاه آنچه گفتى از بدى در من است از خدا مى خواهم که بیامرزد مرا، و اگر آنچه گفتى در من نیست حق تعالى بیامرزد تو را.
راوى گفت : آن مرد که چنین شنید میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت : آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدیها سزاوارترم ، راوى حدیث گفت که آن مرد حسن بن حسن  رحمه اللّه  بوده .(10)
دوم  صاحب ( کشف الغمّه ) نقل کرده که روزى آن حضرت از مسجد بیرون آمده بود مردى ملاقات کرد او را و دشنام و ناسزا گفت به آن جناب ، غلامان آن حضرت خواستند به او صدمتى برسانند، فرمود: او را به حال خود گذارید! پس ‍ رو کرد به آن مرد و فرمود:
( ما سُتِرَ عَنْکَ مِنْ اَمْرنا اَکْثَرُ ) ؛ آنچه از کارهاى ما از تو پوشیده است بیشتر است از آنکه تو بدانى و بگویى . پس از آن فرمود: آیا تو را حاجتى مى باشد که در انجام آن تو را اعانت کنیم ؟ آن مرد شرمسار شد، پس آن حضرت کسائى سیاه مربع بر دوش داشتند نزد او افکندند و امر فرمودند که هزار درهم به او بدهند، پس بعد از آن هر وقت آن مرد آن حضرت را مى دید و مى گفت : گواهى مى دهم که تو از اولاد رسول خدایى صلى اللّه علیه و آله و سلم .(11)


در مکارم اخلاق امام زین العابدین علیه السلام است

و در آن چند خبر است : اول  در کظم غیظ آن حضرت است :
شیخ مفید و غیره روایت کرده اند که مردى از اهل بیت حضرت امام زین العابدین علیه السلام نزد آن حضرت آمد و به آن جناب ناسزا و دشنام گفت حضرت در جواب او چیزى نفرمود، پس چون آن مرد برفت با اهل مجلس خود، فرمود که شنیدید آنچه را ک این شخص گفت الحال دوست دارم که با من بیایید برویم نزد او تا بشنوید جواب مرا از دشنام او، گفتند مى آییم و ما دوست مى داشتیم که جواب او را مى دادى ، پس حضرت نَعْلَیْن خود را برگرفت و حرکت فرمود و مى خواند:
( وَ الْکاظِمینَ الْغِیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) (9)
رواى گفت : از خواندن آن حضرت این آیه شریفه را دانستم که بد به او نخواهد گفت ، پس آمد تا منزل آن مرد و صدا زد او را و فرمود به او بگویید که على بن الحسین است . چون آن شخص شنید که آن حضرت آمده است بیرون آمد مهیا براى شرّ، و شک نداشت که آمدن آن حضرت براى آن است که مکافات کند بعض ‍ جسارتهاى او را. حضرت چون دید او را فرمود: اى برادر! تو آمدى نزد من و به من چنین و چنین گفتى ، پس هرگاه آنچه گفتى از بدى در من است از خدا مى خواهم که بیامرزد مرا، و اگر آنچه گفتى در من نیست حق تعالى بیامرزد تو را.
راوى گفت : آن مرد که چنین شنید میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت : آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدیها سزاوارترم ، راوى حدیث گفت که آن مرد حسن بن حسن  رحمه اللّه  بوده .(10)
دوم  صاحب ( کشف الغمّه ) نقل کرده که روزى آن حضرت از مسجد بیرون آمده بود مردى ملاقات کرد او را و دشنام و ناسزا گفت به آن جناب ، غلامان آن حضرت خواستند به او صدمتى برسانند، فرمود: او را به حال خود گذارید! پس ‍ رو کرد به آن مرد و فرمود:
( ما سُتِرَ عَنْکَ مِنْ اَمْرنا اَکْثَرُ ) ؛ آنچه از کارهاى ما از تو پوشیده است بیشتر است از آنکه تو بدانى و بگویى . پس از آن فرمود: آیا تو را حاجتى مى باشد که در انجام آن تو را اعانت کنیم ؟ آن مرد شرمسار شد، پس آن حضرت کسائى سیاه مربع بر دوش داشتند نزد او افکندند و امر فرمودند که هزار درهم به او بدهند، پس بعد از آن هر وقت آن مرد آن حضرت را مى دید و مى گفت : گواهى مى دهم که تو از اولاد رسول خدایى صلى اللّه علیه و آله و سلم .(11)
سوم  و نیز روایت کرده که وقتى جماعتى میهمان آن حضرت بودند یک تن از خدام بشتافت و کبابى از تنور بیرون آورده با سیخ به حضور مبارک آورد، سیخ کباب از دست او افتاد بر سر کودکى از آن حضرت که در زیر نردبان بود او را هلاک کرد. آن غلام سخت مضطرب و متحیر ماند، حضرت با و فرمود: اَنْتَ حرُّ؛ تو آزادى در راه خدا! تو این کار را به عمد نکردى ، پس امر فرمود که آن کودک را تجهیز کرده و دفن نمودند.(12)
چهارم  در کتب معتبره نقل شده که آن حضرت وقتى مملوک خود را دو مرتبه خواند او جواب نداد و چون در مرتبه سوم جواب داد حضرت به او فرمود: اى پسرک من ! آیا صداى مرا نشیندى ؟ عرض کرد: شنیدم ، فرمود: پس چه شد تو را که جواب مرا ندادى ؟ عرض کرد: چون از تو ایمن بودم ! فرمود:( اَلْحَمْدُللّه الّذى جَعَلَ مَْملُوکى یَاءمَنُنى ) ؛ حمد خداى را که مملوک مرا از من ایمن گردانید.(13)
پنجم  نیز روایت شده که در هر ماهى آن حضرت کنیزان خود را مى خواند و مى فرمود من پیر شده ام و قدرت برآوردن حاجت زنان را ندارم هر یک از شما خواسته باشد او را به شوى دهم و اگر خواهد به فروش آوردم و اگر خواهد آزادش ‍ فرمایم ، چون یکى از ایشان عرض مى کرد، نخواهم ، حضرت سه دفعه مى گفت خداوندا گواه باش ، و اگر یکى خاموش مى ماند به زنان خویش مى فرمود از وى بپرسید تا چه خواهد، پس به هر مراد او بود رفتار مى فرمود.(14)
ششم  شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت امام زین العابدین علیه السلام سفر نمى کرد مگر با جماعتى که نشناسند او را و شرط مى کرد بر ایشان که خدمت رفقا را در آنچه محتاجند به آن با آن حضرت باشد. چنان افتاد که وقتى با قومى سفر کرد پس شناخت مردى آن حضرت را، به آن جماعت گفت : آیا مى دانید کیست این مرد که همسفر شما است ؟ گفتند: نه ، گفت : این بزرگوار على بن الحسین علیه السلام است ! رفقا که این شنیدند به یک دفعه از جاى خود برخاستند و دست و پاى مبارکش ببوسیدند و عرض کردند: یابن رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم اراده مى فرمودى که ما را به آتش دوزخ بسوزانى هرگاه ندانسته از دست یا زبان ما جسارتى مى رفت آیا اَبَدُ الدَّهْر ما هلاک نمى گشتیم ! چه چیز شما را بر این کار بداشت ؟ فرمود: من وقتى سفر کردم با جماعتى که مرا مى شناختند ایشان براى خشنودى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم زیاده از آنچه من مستحق بودم با من عطوفت و مهربانى کردند از این روى ترسیدم که شما نیز با من همان رفتار نمایید، پس پوشیده داشتن امر خود را دوست تر داشتم .(15)
هفتم  و نیز از آن حضرت روایت کرده که در مدینه مردى بطّال بود که به هزل و مزاح خود مردم مدینه را به خنده مى آورد، وقتى گفت : این مرد یعنى على بن الحسین علیه السلام مرا درمانده و عاجز گردانیده و هیچ نتوانستم وى را به خنده افکنم . تا آنکه وقتى آن حضرت مى گذشت و دو تن از غلامانش در پشت سرش ‍ بودند پس آن مرد بطّال آمد و رداى آن حضرت را از در هزل و مزاح از دوش ‍ مبارکش کشید و برفت ، آن حضرت به هیچ وجه به او التفات ننمود، از پى آن مرد رفتند و رداى مبارک را باز گرفتند و آوردند و بر دوش مبارکش افکندند. حضرت فرمود: کى بود این مرد؟ عرض کردند: مردى بطّال است که اهل مدینه را از کار و کردار خود مى خنداند.
فرمود به او بگویید اِنَّ للّه یَومَا یَخْسِرَ فیهِ الْمُبْطِلُونَ؛ یعنى خداى را روزیست که در آن روز آنانکه عمر خود را به بطالت گذرانیده اند زیان مى برند.
هشتم  شیخ صدوق در کتاب ( خصال ) از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: پدرم حضرت على بن الحسین علیه السلام در هر شبانه روزى هزار رکعت نماز مى گزارد چنانکه امیرالمؤ منین علیه السلام نیز چنین بود، و از براى پدرم پانصد درخت خرما بود در نزد هر درختى دو رکعت نماز مى گذارد، و هنگامى که به نماز مى ایستاد رنگ مبارکش متغیر مى گشت و حالش نزد خداوند جلیل مانند بندگان ذلیل بود و اعضاى شریفش از خوف خدا مى لرزید و نمازش نماز مودع بود یعنى مانند آنکه مى داند این نماز آخر او است و بعد از آن دیگر نماز ممکن نخواهد بود او را.
و روزى در نماز ایستاده بود که ردا از یک طرف دوش مبارکش ساقط شد حضرت اعتنا نکرد و آن را درست نفرموده تا نمازش تمام شد بعضى از اصحاب آن حضرت از سبب بى التفاتى به ردا پرسید، فرمود: واى بر تو باد! آیا مى دانى نزد کى ایستاده بودم و با که تکلم مى کردم ؟ همانا قبول نمى شود از نماز بنده مگر آنچه که دل او با او همراه باشد و به جاى دیگر نپردازد، آن مرد عرض کرد: پس ما هلاک شدیم ، یعنى از جهت این نمازهاى بى حضور قلب که به جا مى آوریم ، فرمود: نه چنین است ، حق تعالى تدارک خواهد فرمود نقصان آن را به نمازهاى نافله .
آن حضرت را حالت چنان بود که در شبهاى تار انبانى بر دوش مى کشید که در آن کیسه هاى دنانیر و دراهم بود و به خانه هاى فقرا مى برد و بسا بود که طعام یا هیزم بر دوش بر مى داشت و به خانه هاى محتاجین مى برد و آنها نمى دانستند که پرستارشان کیست ؛ تا زمانى که آن حضرت از دنیا رحلت فرمود و آن عطایا و احسانها از ایشان مفقود شد، دانستند که آن شخص حضرت امام زین العابدین علیه السلام بوده و هنگامى که جسد نازنینش را از براى غسل برهنه کردند و بر مغسل نهادند بر پشت مبارکش از آن انبانهاى طعام که بر دوش کشیده بود براى فقرا و ارامل و ایتام ، اثرها دیدند که مانند زانوى شتر پینه بسته بود و همانا روزى آن حضرت از خانه بیرون رفت . سائلى به رداى آن حضرت که از خز بود چسبید و از دوش آن حضرت برداشته شد آن بزرگوار اعتنا به آن نکرد و از او درگذشت و بگذشت . و حال آن حضرت چنان بود که جامه خز براى زمستان خود مى خرید چون تابستان مى شد آن را مى فروخت و بهاى آن را تصدق مى فرمود، روز عرفه بود که آن جناب نظر فرمود به جمعى که از مردم سؤ ال مى کردند، فرمود به ایشان که واى بر شما از غیر خدا سؤ ال مى کنید در مثل چنین روزى که رحمت واسعه الهى به مرتبه اى بر مردم نازل است که اگر از خدا سؤ ال کنند در باب سعادت اطفالى که در شکم مادران مى باشند هر آینه امید است که اجابت شود. و از اخلاق شریفه آن حضرت بود که با مادر خود طعام میل نمى فرمود، به آن حضرت عرض کردند که شما از تمام مردم در بِرّ به والدین و صله رحم سبقت فرموده اید جهت چیست که با مادر خود طعام میل نمى فرمایید؟ فرمود که خوشم نمى آید که دستم پیشى گیرد بر آن لقمه که مادرم به آن توجه کرده و آن را براى خود اراده کرده !
روزى شخصى به آن جناب عرض کرد که یابن رسول اللّه ! من شما را به جهت خدا دوست مى دارم ، آن حضرت فرمود: خداوندا! من پناه مى برم به تو از آنکه مردم مرا به جهت تو دوست داشته باشند و تو مرا دشمن داشته باشى ، و آن حضرت را ناقه اى بود که بیست حج بر آن گذاشته بود و یک تازیانه بر آن نزده بود، هنگامى که آن شتر بمرد به امر آن حضرت او را در خاک پنهان کردند تا درندگان جثّه او را نخورند.
روزى از یکى از کنیزان آن جناب پرسیدند که از حال آقاى خود براى ما نقل کن گفت : مختصر بگویم یا مُطَوَّل ؟ گفتند: مختصر بگو، هیچ گاهى روز طعام از براى او حاضر نکردم براى آنکه روزه بود، و هیچ شبى براى او رختخواب پهن نکردم از جهت آنکه براى خدا شب زنده دار بود.
روزى آن حضرت به جماعتى گذشتند که به غیبت آن حضرت مشغول بودند آن حضرت در نزد ایشان ایستاد و فرمود: اگر راست مى گویید در این عیبها که براى من ذکر مى کنید خدا مرا بیامرزد و اگر دروغ مى گویید خدا شما را بیامرزد.
و هرگاه طالب علمى به خدمت آن حضرت مى آمد و مى فرمود:
( مَرْحَبَا بِوَصَیّةِ رَسُولَ اللّهِ صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ )
آنگاه مى فرمود: به درستى که طالب علم وقتى که از منزل خویش بیرون مى رود پاى خود را نمى گذارد بر هیچ تر و خشکى از زمین مگر اینکه تا هفتم زمین از براى او تسبیح مى کنند.
و آن حضرت کفالت مى نمود صد خانواده از فقراء مدینه را و دوست مى داشت که یتیمان و مردمان نابینا و اشخاص عاجز و زمین گیر و مساکین که براى معیشت خود تدبیرى ندارند بر طعام آن حضرت حاضر شوند و آن بزرگوار به دست خویش به ایشان طعام مرحمت مى فرمود و هر کدام از ایشان صاحب عیال بودند براى آنها نیز طعام روانه مى فرمود و هیچ طعامى میل نمى فرمود مگر آنکه مثل آن را تصدق مى فرمود.
در هر سال هفت ثفنه ، یعنى برآمدگى و پینه از مواضع سجده آن جناب از کثرت نماز و سجده آن بزرگوار ساقط مى شد و آنها را جمع مى نمود تا وقتى که از دنیا رحلت فرمود با آن جناب دفن کردند. و همانا بر پدر بزرگوار خود بیست سال گریست ، و در پیش آن حضرت طعامى نگذاشتند مگر آنکه گریست تا آنکه وقتى یکى از غلامانش عرض کرد که اى آقاى من ! وقت آن نشد که اندوه شما برطرف شود؟ فرمود: واى بر تو! یعقوب پیغبر علیه السلام دوازده پسر داشت خداوند تعالى یکى از آنها را از او پنهان کرد آنقدر بر او گریست تا چشماش از کثرت گریه سفید شد و از بسیارى حزن و اندوه بر پسرش موهاى سرش سفید گشت و قدش ‍ خمیده شد و حال آنکه فرزندش در دنیا زنده بود و من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و عمو و هفده نفر از اهل بیت خود را که شهید گشته بودند و جسدهاى نازنین ایشان بر زمین افتاده بود پس چگونه اندوه بر من برطرف شود؟!(16)
نهم  روایت شده که چون تاریکى شب دامن بگسترانیدى و چشمها به خواب شدى حضرت امام زین العابدین علیه السلام در منزل خود به پا شدى و آنچه از قوت اهل خانه زیاده آمده بود در انبانى کرده بر دوش برداشته و به خانه هاى فقراء مدینه رو نهادى در حالتى که صورت مبارکش را پوشیده بود بر ایشان قسمت مى فرمود و بسا که فقراء بر در سراهاى خود به انتظار قدوم مبارکش ایستاده بودند و چون آن حضرت را مى دیدند با هم بشارت همى دادند و مى گفتند که صاحب انبان رسید.(17)
دهم  از ( دعوات راوندى ) نقل است که حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: پدرم على بن الحسین علیه السلام فرمود: وقتى مرض شدیدى مرا عارض شد، پدرم فرمود: به چه مایل هستى ؟ گفتم : میل دارم که چنان باشم که اختیار نکنم چیزى را بر آن چیزى که حق تعالى براى من مقرر داشته و اختیار فرموده .
( فَقالَ لى : اَحْسَنْتَ ضاهَیْتَ اِبْراهیمَ الْخَلیلَ علیه السلام حَیْثُ قالَ جَبْرَئیل علیه السلام : هَلْ مِنْ حاجَةٍ؟ فَقالَ: لااَقْتَرِحُ عَلى رَبّى بَلْ حَسْبِىَ اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ؛ )
یعنى پدرم فرمود: نیکو گفتى شبیه به ابراهیم خلیل علیه السلام شدى هنگامى که جبرئیل گفت آیا حاجتى دارى ؟ فرمود: تحکم نمى کنم بر رب خود بلکه خدا کافى است و نیکو وکیلى است .(18)
یازدهم  ابن اثیر در ( کامل التواریخ ) نقل کرده که چون اهل مدینه بیعت یزید را شکستد و عامل یزید و بنى امیه را از مدینه بیرون کردند، مروان نزد عبداللّه بن عمر آمد و از او درخواست نمود که عیال خود را نزد او گذارد تا آنکه از آسیب اهل مدینه محفوظ بماند، ابن عمر قبول نکرد مروان خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید و استدعا کرد که حرم خود را در حرم آن حضرت درآورد که در سایه عطوفت آن جناب محفوظ و مصون بماند، آن جناب قبول فرمود! مروان زوجه خود عایشه دختر عثمان بن عفان را با حرم خود فرستاد خدمت حضرت على بن الحسین علیه السلام آن جناب به جهت صیانت آنها ایشان را با حرم خود از مدینه بیرون برد به ینبع ، و به قولى حرم مروان را به طائف روانه فرمود و همراه کرد با ایشان پسر گرامى خود عبداللّه را.(19)

دوازدهم  از ( ربیع الا برار ) زمخشرى نقل است که چون یزیدبن معاویه به جهت قتل و غارت اهل مدینه مُسْلِم بن عُقْبَه را به مدینه فرستاد حضرت امام زین العابدین علیه السلام کفالت فرمود چهارصد زن کشیرالاَوْلاد را با عیال و حشم آنها و ایشان را جزء عیالات خود نمود، خورش و خوردنى و نفقه داد تا لشکر ابن عُقْبَه از مدینه بیرون شدند یکى از آنان گفت : به خدا قسم که من در کنار پدر و مادرم چنین زندگانى به خوشى و آرامشى نکرده بودم که در سایه عطوفت این شریف نمودم .(20)
__________________________________
9- سوره آل عمران (3)، آیه 134.
10- ( ارشاد ) شیخ مفید، 2/145  146.
11- ترجمه ( کشف الغمّة ) 2/296.
12- همان ماءخذ، به اختصار آمده .
13- ( ارشاد ) شیخ مفید، 2/147.
14- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/176، تحقیق : دکتر بقاعى .
15- ( عیون الا خبار الرضا علیه السلام ) شیخ صدوق 2/145، طوس ، قم .
16- ( خصال ) شیخ صدوق ، ص 517  519، حدیث چهارم .
17- ( حلیة الاولیاء ) 3/133.
18- ( دعوات راوندى ) ص 168.
19- ( تاریخ ابن اثیر ) 4/113.
20- ( ربیع الابرار ) 1/352، اءعلمى ، بیروت .
منبع : انیاد دعبل خزایی

 


برچسب‌ها: مقالات - مکارم اخلاق امام سجادعلیه السلام


تاریخ : [ پنج شنبه 1394/11/15 ] [ ] | نویسنده : [ رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای پایگاه قبله اهل سجود محفوظ است.

X