برچسبها:
«تَعْصِی الاِلهَ وَ اَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هذا لَعَمْری فِی الْفِعالِ بَدیعٌ لَوْ کُنتَ تُظهِرُ حُبَّهُ لاَطَعْتَهُ اِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ یُحِبُّ مُطیعٌ»
تمامت دلت را برای خدا گفتی... با واژههایی که ریشه در ابر دارند و هنوز بر دلهای آسمانی میبارند.
کاشکی ما نیز «فهمیده» بودیم! کاشکی دستی به «دعا» میگشودیم!
کاشکی حتی ذرهای حقِ دوستیِ حق را، ادا میکردیم و فقط ادعا نمیکردیم!
اگر دوستِ خدا بودیم، هرگز اهل گناه نبودیم!
حق با تو است... ما راست نگفتیم؛ دروغ گفتیم!
ما اینسان که نُمودیم، نبودیم.
مگر میتوان دوستارِ کسی بود و مُطیعش نبود؟!
مگر میشود حُرمتِ آنکه را دوست داشت، نگاه نداشت؟
ما، دل به حق نسپردیم... آبروی عشق را بردیم!
از دنیا بگذرید
«اصحابی؛ اِخوانی! علیکم بِدارِ الاخِرَهِ وَ لااُوصیکُمْ بِدارِ الدُّنیا فَاِنَّکُم عَلَیْها وَ بِها مُتَمَسِّکُونَ؛ اَما بَلَغَکُمْ اَنَّ عیسی علیهالسلام قالَ لِلحَوارِیّینَ: اَلدُّنیا قَنطَرهٌ فَاعْبُروُها وَ لا تَعمروُها وَ...».
ایستادی؛ چشم در چشم ما. وقتی لب گشودی، تمام بغضم ناگهان ترکید؛
«به دنیا، دل نبندید
بارِ سفر ببندید».
برچسبها: